جدول جو
جدول جو

معنی آهن کش - جستجوی لغت در جدول جو

آهن کش
آهن ربا، جسمی که آهن و بعضی فلزات را به سوی خود جذب کند
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
فرهنگ فارسی عمید
آهن کش
(هََ کَ / کِ)
سنگ آهن ربا. حجر مغناطیس. مغنطیس. مغنیاطیس:
که کهشان همه سنگ آهن کش است
دزی تنگ و ره در میان ناخوش است.
اسدی.
تو گفتی تنش کوه آهن کش است
همان اسبش از باد و از آتش است.
اسدی.
دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش
ازآن، پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا.
فرخی
لغت نامه دهخدا
آهن کش
آهن ربا حجرمغناطیس، کسی که در گاراژها عمل آهن کشی را انجام دهد
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن دل
تصویر آهن دل
سنگدل، سخت دل، بی رحم، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پیشه اش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی یا جای دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن خا
تصویر آهن خا
آنکه آهن را به دندان نرم کند، کنایه از اسب سرکش و پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن پوش
تصویر آهن پوش
کسی که جوشن یا خفتان آهنین بر تن کرده، آهن پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(نِ کَ دَ / دِ)
آنکه استماع سخن بفور تمام کند. (آنندراج). در بیتهای زیر معنی راوی میدهد. آنکه شعر شاعران در مجمع برخواند:
گر سخن کش یابم اندر انجمن
صد هزاران گل برویم چون چمن.
مولوی.
صائب از قحط سخندان چه بمن میگذرد
بسخن کش نشود هیچ سخندان محتاج.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
در تداول عامه به معنی آدمی کش و قاتل و خونخوار
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
افزاری که بدان آتش در تنور آشورند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهن پوشیده. پوشیدۀ به آهن.
- آهن پوش کردن شیروانی، پوشیدن آن به تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ تَ)
آهن جوهردار. آهن سبز
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
که تن از آهن دارد:
خزروان بدو گفت کاین یک تن است
نه آهن تن است و نه آهرمن است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
آهنین دل. قسی. قاسی. سنگدل، شجاع. شیردل:
مرد که آهن دل و روئین تن است
نی زرهش حاجت و نی جوشن است.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آنکه حرفۀ او پیوستن آهن شیروانی است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آهن بره. نقاب. نقب زن. آهون بر
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ)
رسن کشنده. کشندۀ طناب. آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد:
آن رسن کش به لیمیاسازی
من بیچاره در رسن بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ دَ / دِ)
جاذب آهن. کشندۀ آهن:
تو ازمغنیاطیس گیر این نشان
نه او را کسی کرد آهن کشان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آهن بر
تصویر آهن بر
آهون بر آهون بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن رگ
تصویر آهن رگ
اسب قوی اسب پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل کسی که در گاراژها برای محکم تر شدن اسکلت اتومبیلها محل اتصال اجزای اسکلت را با تسمه های آهن مجددا می پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن کشان
تصویر آهن کشان
جاذب آهن کشنده آهن، آهن ربا
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شغلش نصب کردن و کوبیدن ورقه های فلزی یه شیروانی باشد کسی که شغلش نصب کردن وکوبیدن ورقه های فلزی به شیروانی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سا
تصویر آهن سا
سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن دل
تصویر آهن دل
آهنین دل، قسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن پوش
تصویر آهن پوش
آهن پوشیده آنکه سلاح آهنین پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن خا
تصویر آهن خا
آنکه آهن بدندان نرم کند، اسب سر شخ پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کش
تصویر کین کش
انتقام جو منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن تن
تصویر آهن تن
آنکه تن آهنین دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن پوش
تصویر آهن پوش
کسی که زره آهنین به تن دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهن خا
تصویر آهن خا
((ی))
کسی که آهن را با دندان نرم کند، کنایه از اسب سرکش و پرزور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهن رگ
تصویر آهن رگ
((~. رَ))
اسب قوی، اسب پرزور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدم کش
تصویر آدم کش
((دَ. کُ))
کشنده آدم، قاتل انسان
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی